سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سوپرمن

یکشنبه 87/2/1 ::  ساعت 8:35 عصر


تقدیم به آنکه آفتاب مهرش درآستان دلم هرگزغروب نخواهد کرد.
امشب تمام ستارهای آسمان گریه می کنند
.
امشب تمام مرغان آسمان اشک می ریزند
.
امشب اشک ازچشم می ریزد
.
امشب قلبی می شکند وصدای شکستنش به آسمان می رسد
.
اما نمی دانم چرا به گوش خدا نمی رسد
.
من صدای شکسته شدن قلبم را شنیدم
.
فکرمی کنم اولین کسی باشم که صدای درهم شکستن قلبم را با گوش های خودم شنیده باشم
.
نمی دانم خدایی هست؟

اگرهست چه خدای خا موشی .
ازاین همه خا موشی قلبم می گیردودوست دارم فریا دبکشم
.
آخربا که بگویم درداین قلب شکسته را آخربا که بگویم که قلب من ((عاشق )) قلبی است که با سنگ بیابان فرقی ندارد
.
قلب من ((عاشق )) قلبی است که اصلا قلب نیست
.
دلم می خواهد آنقدرفریا د بکشم که صدای فریا دم قلب خدا را به لرزه در آورد
.
دلم می خواهد فریا د بزنم ودیوانه واربه خدا بگویم آخرتوخدای خوب من چطوربنده ای آفریدی که از عهده اش بر نمی آیی
.
توچه طور می توانی این همه نا عدالتی را ببینی وبه صدا در نیایی
.
مگرنه که می گویندتوبخشنده ای پس اگرگناهی مرتکب شدم به درگاهت به بزرگواری خودت مرا ببخش
.
واین همه مرا عذاب مده مگرنه اینکه می گویند تورحیمی پس چرا به من رحم نمی کنی پس رحمت کجا ست...؟

خدایا من خیلی سختی کشیدم من خیلی رنج کشیدم به امیداینکه دررحمتت رابه سوی من باز کنی . نه اینکه در اول جوانی چنان به زیر بار مشکلات کمرم را خم کنی که دیگرقدرت ایستا دن از من لغوشود خدایا به اوبگوبه او بگوبا تمام بدیهایت دوستت دارم آری با ز هم می گویم
تورابا تمام بدیهایت می خواهم گرچه تو خیلی عذابم دادی
...!
توهمیشه درمقابل چشمان اندوه باروغم زده من عرق در شادی های خود بودی
.
خوش باش که شادیت را می خواهم.خوش باش که همیشه خوش بینمت
.
محبوبم توراه زندگی ات را انتخاب کن .آرزو دارم که همیشه تووخوشبختی را کنار هم ببینم .آه که چه حرفهایی به من زدی ...؟

حرفهایی که فقط بار سیاهی به روی قلبم می آورند .
تو همیشه با خودمی اندیشی که شب و روز نفرینم را توشه راحت می کنم اما افسوس که نمی دانی که جز خوشبختی برایت چیز دیگری

نمی خواهم .افسوس که نمی دانی که هیچ گاه نه بدیت را خواستم نه بدیت را گفته ام . وقتی با خود می اندیشم که تو درچه خیالی و من در چه

خیال خنده ام می گیردخنده ای که از گریه غمنگیزتر است
.
چشمان من آن همه اشک را بدرقه راحت کرد که تنها به تو بفهما ند که دوستت داردو تنها از تو بخواهد که نسبت به این چشمها این همه

بی محبت نباشی .در این دنیای پراز هیاهوچشمان من فقط چشمان تو را می جوید آسمان را نگاه می کنم ستارها را می نگرم فقط به خیال

انیکه چشمان تورا در میان آنها ببینم.آخرمن وتوهمیشه در زیر سایه آسمان گفتگومی کردیم دستهای من فقط دستهای تو را می جوید
.
عزیزم صبرمی کنم .آنقدرصبرمی کنم تا راحت را انتخاب کنی .برووراه زندگیت را دریاب آنگاه من راحم را از تو بازمی یابم
.
ای کاش آن قلب سنگیت که درون سینه ات یخ بسته ذره ای از قلب من خبر داشت وحس می کرد که چطور با تو صادق و یکرنگ بودم
.
و من می بوسم قلب سنگی تو را که صادق بودی وبا شهامت نخواستی و

نمی خوای با دروغ با من باشی ....

 

 


 نویسنده: محمدعلی دهستانی

نظرات دیگران


لیست کل یادداشت های این وبلاگ